بسم الله الرحمن الرحیم
الان از یه عروسی میام... یه عروسی ساده...
یکی از روستاهای اطراف که حدود نیم ساعت با شهر فاصله داشت. از کوچه با ماشین نمی شد بالا رفت و مجبور شدیم پیاده بریم. خیلی جالب بود که خونه یه اتاق دو در سه بود و همه ی مهمونا توی حیاط که تقریبا یه باغ بود نشسته بودن و با اینکه تابستونه ولی هوای خوبی بود و سایه ی خنکی داشت....
خاله ی دوماد که نزدیک مانشسته بود گفت که داماد همیشه دوست داشته مراسمش خاص باشه و همینجوری هم شد...
گلاب به روتون وقتی دسشویی خواستم برم همه ی مهمونا در جریان قرار گرفتن، از چند نفر پرسیدم و فهمیدم همون تقریبا اتاق جلوی ورودی حیاط که به کوچه وصل بود دسشوییه (البته هیچ واسطه ای بین خونه و کوچه نبود). شلنگ نداشت و سقفش کوتاه بود...{دیگه حرفی ندارم}
ولی خاطره شد...
تجربه ی قشنگی بود...
به نام خدا
مطلبی که الان مینوسم دیدگاه خودمه
جایی خوندم که مراقب افکار خود باشید که به گفتارتان تبدیل می شود
مراقب گفتار خود باشید که به رفتارتان تبدیل می شود
مراقب رفتار خود باشید که به شخصیتتان تبدیل می شود
مراقب شخصیت خود باشید که به سرنوشتتان تبدیل می شود
جالب بود برام... تو هر مرحله ای یه نکته ای هست که برای تغییر سرنوشتمون میتونیم روش کار کنیم
...
جای دیگه ای خوندم که اگه فکر بدی به ذهنت رسید، به چیز دیگه ای فکر کن، فکر میکنم ددلیلش این باشه که شیطان فقط میتونه آدم رو دعوت کنه و این کار هم مرکزش مغزه
افکار شیطانی یعنی افکاری که خدایی نباشه، مثل تاریکی که درصورت نبودن نور به وجود میاد
....
پ.ن. : این مطلب رو باز هم ویرایش می کنم، دیدگاه شما چیه؟