خوندنشون خالی از لطف نیست... :)

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توبه» ثبت شده است

اندر احوالات عید فطر

یا حق مددی

امسال از روزه های ماه رمضان چیزی نفهمیدم... دغدغه فکری و اضطراب زیاد مانع بزرگی بود که هنوز هم درگیرشم، کی تمام بشه خدا می دونه، ولی به هر حال امیدوارم... ناشکری نباشه بعد از اعتکاف امسال تا الان انرژی های مثبت زیادی رو از طرف خدا تو زندگیم احساس می کنم.

بگذریم.

اللهم صل علی محمد و آل محمدو عجل فرجهم

قربون خدا بشم اینقدر مهربونه... حرف زیاد دارم واسه نوشتن ولی ذهنم خیلی شلوغه و نمیتونم مرتب بنویسم، چند وقت دیگه که دور و برم خلوت شد دوباره قلم خواهم زد...

دارم میشنوم:

شورش عاشقان تماشایی است

شوق زندانیان تماشایی است

گر نگارم نظر به لطف کند

آتش نیستان تماشایی است

لب چو بگشاید آن پری رخسار

رقص ما در جهان تماشایی است

پرده چون برکشد ز چهره ی ناز

عقل دیوانگان تماشایی است

هر شب این قصه باز می خوانم

مرگ پروانگان تماشایی است

به شب عاشقان که آذر عشق

بر دل بی دلان تماشایی است

شورش عاشقان تماشایی است

شوق زندانیان تماشایی است

آتش نیستان تماشایی است...


خوش به حال همه کسایی که توشه شون رو از این ماه برداشتن؛ و حقیقتا حال تمام مومنان در عطر فطر تماشایی است... واقعا به حال همه شون غبطه میخورم... فقط از خدا میخوام توفیق عبادتش رو نصیبم بکنه و بتونم سال دیکه هم رمضان باشم...


عید فطر بر تمام مسلمانان جهان مبارک.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
م.نوری

حس خوش میهمانی خدا در رجب...

یا حق مددی

ساعت 20:30 _ 13/1/1397 تنها حالی بسیار خوب برایم از سه روز سفر به خانه ی خدا در شهر خودمان یادگار مانده بود. خداوند نظری از سر لطف بر من کرده و سالی سرشار از خوشی برایم رقم زده است. و من به این یقین دارم. سه روز بود که میهمان خانه اش بودم و دلم را به وجود سراسر مهرش سپرده بودم. دوست داشتم بیشتر در آن عبادتگاه معنوی که خنک نسیم سحرگاهی اش جرعه جرعه نگاه بخشودگی حق را به وجودم می نوشاند بمانم و از لحظه لحظه ی مهرانگیزش عشق را کوله بارم کنم.
تازه میفهمم مُحرِم شدن چه حسی دارد! برای همگان تجربه ی دقایقی از آن معنویت سرشار را از خداوند سبحان خواستارم...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
م.نوری

بخوان ما را...

به نام خدا



بخوان ما را

منم پروردگارت

خالقت از ذره ای ناچیز

صدایم کن

آموزگار قادر خود را

قلم را، علم را، من هدیه ات کردم

بخوان ما را

منم معشوق زیبایت

منم نزدیک تر از تو به تو

اینک صدایم کن

رها کن غیر ما را

سوی ما باز آ

منم پروردگار پاک بی همتا

منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست می دارم

تو بگشا گوش دل

پروردگارت با تو می گوید

تو را در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

بساط روزی خود را به من بسپار

رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را

تو راه بندگی طی کن

عزیزا، من خدایی خوب می دانم

تو دعوت کن مرا بر خود

به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم

طلب کن خالق خود را

بجو ما را

تو خواهی یافت

که عاشق می شوی بر ما

و عاشق می شوم بر تو

که وصل عاشق و معشوق هم

آهسته می گویمف خدایی عالمی دارد

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسب های خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن

تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن، اما دور

رهایت من نخواهم کرد

بخوان ما را

که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟

تو بگشا لب

تو غیر از ما خدای دیگری داری؟

رها کن غیر ما را

آشتی کن با خدای خود

تو غیر از ما چه می جویی؟

تو با هرکس به جز با ما، چه می گوئی؟

و تو بی من چه داری؟ هیچ!

بگو با ما چه کم داری عزیزم، هیچ!!

هزاران کهکشان و کوه و دریا را

و خورشید و گیاه و نور و هستی را

برای جلوه ی خود آفریدم من

ولی وقتی تو را من آفریدم

بر خودم احسنت می گفتم

تویی زیباتر از خورشید زیبایم

تویی والا ترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو، چیزی چون تو را کم داشت

تو ای محبوب ترین مهمان دنیایم

نمی خوانی چرا ما را؟؟

مگر آیا کسی با خدایش هم قهر می گردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی

ببینم، من تو را از درگهم راندم؟

اگر در روزگار سختیت خواندی مرا

اما به روز شادیت، یک لحظه هم یادم نمی کردی

به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟

که می ترساندت از من؟

رها کن آن خدای دور

آن نا مهربان معبود

آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت، خالقت

اینک صدایم کن مرا، با قطره اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را

با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکیم

آیا عزیزم، حاجتی داری؟

تو ای از ما

کنون برگشته ای، اما

کلام آشتی را تو نمیدانی؟

ببینم چشم های خیست آیا، گفته ای دارند؟

بخوان ما را

بگردان قبله ات را سوی ما

اینک وضویی کن

خجالت می کشی از من

بگو، جز من، کس دیگر نمی فهمد

به نجوایی صدایم کن

بدان آغوش من باز است

برای درک آغوشم

شروع کن، یک قدم با تو

تمام گام های مانده اش با من


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
م.نوری