ساعت 20:30 _ 13/1/1397 تنها حالی بسیار خوب برایم از سه
روز سفر به خانه ی خدا در شهر خودمان یادگار مانده بود. خداوند نظری از سر لطف بر
من کرده و سالی سرشار از خوشی برایم رقم زده است. و من به این یقین دارم. سه روز
بود که میهمان خانه اش بودم و دلم را به وجود سراسر مهرش سپرده بودم. دوست داشتم
بیشتر در آن عبادتگاه معنوی که خنک نسیم سحرگاهی اش جرعه جرعه نگاه بخشودگی حق را
به وجودم می نوشاند بمانم و از لحظه لحظه ی مهرانگیزش عشق را کوله بارم کنم. تازه میفهمم مُحرِم شدن چه حسی دارد! برای همگان تجربه ی
دقایقی از آن معنویت سرشار را از خداوند سبحان خواستارم...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
و هیچکس جز خدا در ابتدای قصه ها نبود خدا می نوشت و آفرینش نخستین کلمه بود آنجا که هیچکس نبود آنجا که هیچ چیز نبود جز خدا که در ابتدای قصه ها نشسته بود...