بسم الله الرحمن الرحیم

الان از یه عروسی میام... یه عروسی ساده...

یکی از روستاهای اطراف که حدود نیم ساعت با شهر فاصله داشت. از کوچه با ماشین نمی شد بالا رفت و مجبور شدیم پیاده بریم. خیلی جالب بود که خونه یه اتاق دو در سه بود و همه ی مهمونا توی حیاط که تقریبا یه باغ بود نشسته بودن و با اینکه تابستونه ولی هوای خوبی بود و سایه ی خنکی داشت....

خاله ی دوماد که نزدیک مانشسته بود گفت که داماد همیشه دوست داشته مراسمش خاص باشه و همینجوری هم شد...

گلاب به روتون وقتی دسشویی خواستم برم همه ی مهمونا در جریان قرار گرفتن، از چند نفر پرسیدم و فهمیدم همون تقریبا اتاق جلوی ورودی حیاط که به کوچه وصل بود دسشوییه (البته هیچ واسطه ای بین خونه و کوچه نبود). شلنگ نداشت و سقفش کوتاه بود...{دیگه حرفی ندارم}

ولی خاطره شد...

تجربه ی قشنگی بود...